داستان 2rn
 
درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ ما خوش اومدین.من رویا هستم مدیروبلاگ.خوشحال میشیم بانظراتتون به بهترشدن این وبلاگ مارو یاری کنید.
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 41
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 41
تعداد آنلاین : 1

دختران آسمان




2rn & u.kiss

نگين: سلام رويا كجايي؟   ديرشدها يه ساعت بعد بايد تو فرودگاه باشيم چيكار ميكني؟   رويا:  بازم مثل هميشه عجله ميكني حالا كه چيزي نشده    نگين : مثل اينكه ترافيك خيابونا يادت رفته!    رويا: باشه زنگ ميزنم آژانس البته به زور مامان بابا رو راضي كردم كه نيان  فرودگاه  توچي؟   نگين :منم متقاعدشون كردم كه برا هممون سخت ميشه بهتره از همينجا جدا بشيم نيم ساعت بعد تو فرودگاه ميبينمت باي    رويا: باي     (چهل دقيقه بعد)      رويا: چرا چشات قرمز شده؟  گريه كردي؟ نگينو گريه؟ واقعا كه !!   نگين: ساكت شو اه پس رها كو؟    رويا : دستشوييه    نگين: واقعا كه دوتا خواهر هم عين همن ريلكسه ريلكس      نيم ساعت بعد همه تو هواپيما بودن كه هواپيما آماده پرواز شد رها و نگين كه مشغول حرفيدن باهم بودن و رويا هم خوابيده بود  نگين و رها هم بعد از كلي ورجه وورجه كردن خوابشون برد كه بعد از چند ساعت باصداي مهمان دار هواپيما از خواب بيدار شدن     رها: واي  باورتون ميشه بالاخره رسيديم.    بعد از يه ساعت معطلي دخترا رسيدن خوابگاه  چون يه هفته به شروع دانشگاه ها مونده بود خوابگاها دانشجوهاي خارجي رو مي پذيرفتن ولي  چون اون دانشگاه يه  دانشگاه معتبر بود هنرستان هم داشت و رويا به دانشگاهش تو رشته  موسيقي ميرفت و نگين و رها هم به هنرستان ميرفتن كه رشته رويا رو ادامه بدن روز اول بود كه رسيده بودن سئول و همگي خسته و كوفته خوابيده بودن كه باصداي زنگ گوشي  نگين بيدار شدن     نگين : سلام مامان جونم اره يه دو ساعتي ميشه  قربونت برم..... زياد فكر نكن ماحالمون خوبه.... باشه گوشي رو ميدم به رويا    رويا: سلام عمه جون.... باشه نگران نباش...چشم سلام برسون خداحافظ    نگين :چي گف؟    رويا : طبق معمول چون  من از همتون بزرگ ترم بايد به حرفم عين بچه هاي خوب گوش بدين قراره به عمه همه خبرا رو برسونم و كنترلتون كنم   نگين : برو بابا يكي بايد تو رو كنترل كنه   رها:من حوصلم سر رفت بريم بيرون؟   رويا: ما كه تازه رسيديم نميشه    رها: ابجي خوشگلمممممم بريم ديگه    نگين: دل  بچه رو نشكن منم مي خوام برم خيلي مشتاقم     رويا:ولي بايد تا ساعتي كه خوابگاه بازه  بر گرديم  پس زودي حاضر شين....    چند دقيقه بعد دخترا با نقشه اي كه تو دستشون داشتن رفتن بيرون و بعد از كلي گشتن وخرت و پرت خريدن برگشتن خوابگاه   يه هفته گذشت و دانشگاها و مدرسه ها باز شد هفته اول به خوبي سپري شد و دخترا هركدوم چندتا رفيق برا خودشون پيدا كرده بودن با اينكه هيچ كدوم باهم نبودن چون رها سال اول و نگين سال سوم و رويا هم سال دوم دانشگاه  بود ولي  تنها نبودن و سرشون حسابي شلوغ شده بود

       " خوابگاه يوكيس" 

سوهيون:اقاي كيم بالاخره گروه مكمل ما چيشد؟چقد مگه طول ميكشه كه يه گروه دخترونه برا يوكيس پيدا كنين چند هفته اي گذشته ولي هيچ پيشرفتي نداشتيم    آقاي كيم:من بايد باجديت و وسواس زياد دنبال چند نفر باشم كه علاوه بر صداي خوب بتونن چهره ي خوبي هم داشته باشن و از هر نظر كامل باشن مثل خودتون!!!!    سوهيون : ممنون نظر لطفتونه    " خوابگاه دخترا"    رويا: بالاخره ديروز روي اون دختره پرو رو كم كردم اه اه ازاين دختراي لوس بدم مياد    نگين:پس بايد امشب برامون يه شام بدي     رها: اره من كه ديگه خسته شدم از بس به اين نگين بي عرضه غذا پختن ياد دادم و ياد نگرفت و غذا رو سوزوند    نگين: خودت بي عرضه اي       رويا:باشه بحث نكنين شام بيرون با من     نيم ساعت بعد دخترا حاضر بودن    رها: به جاي غذا خوري بريم يه جاي ديگه غذا بخوريم    رويا: پس اول بريم غذا رو بخريم بعد درمورد مكانش مي حرفيم     بعد ازيه  مدتي دخترا رفتن كنار يه خيابون خلوت كه كنارش يه پارك كوچيك درحال ساخت بود نشستن     نگين: اين جا هم اخه جاس كه ما رو اوردي؟    رويا:اينجا از همه جا دنج تره حرف نزن بشين غذاتو بخور و ناشكري نكن      نيم ساعتي گذشت كه دخترا اماده ي رفتن شدن كه رها متوجه يه چيزي بين بوته ها شد     رها:هي بچه ها اون چيه اون جا شبيه يه پا هستش    رويا:نكنه يه جنازه باشه    نگين:هيس!!! نفوذ بد نزن ميترسونيم    رها: بياين فرار كنيم شانس نداريم كه اه ه ه      رويا يكم نزديكتر رفت     رويا: شايد زنده باشه اخه جراحتي هم نداره      نگين نزديك تر شد و باترس نبض مرد رو گرفت    نگين: اخيش زنده اس    رويا زود به امبولانس زنگيد و با هزار مصيبت ادرسو گفت چند دقيقه بعد دخترا همه تو بيمارستان بودن نگين هم گوشي اون مردو بررسي ميكرد    نگين:رويا اخرين تماس تلفنيش اينه نوشته  شين سوهيون     رويا:معطل چي هستي د زنگ بزن ديگه   نگين: باشه باشه   سوهيون:سلام اقاي كيم بفرمايين    نگين: ببخشين شين سوهيون شي؟   سوهيون: شما؟خودم هستم     نگين كل ماجرا رو توضيح داد و گفت كه دكترا گفتن دچار حمله قلبي شده      بعد از نيم ساعت همه اعضاي گروه تو بيمارستان بودن   رها خوابيده بود و نگين و رويا با ديدن اعضا جلو رفتن    نگين: من نگينم هموني كه با تلفن باهاتون حرف زدم ببخشيد من با كدومتون حرف زدم؟   سوهيون جلو اومد و با نگين و رويا دست داد   سوهيون : سوهيونم    رويا:خوشبختم رويا هستم راستي قيافتون خيلي برام اشناس    ايلاي: به به واقعا كه نا اميد شدم فكر ميكردم به اندازه ي كافي مشهور هستيم     كوين:ايلاي اذيتشون نكن از اسماشون معلومه كه كره اي نيستن    رها با چشايي پف كرده : چيشده ؟     بعد همين كه چشش به يوكيس افتاد چشاشو خوب باز كرد و گفت : چي؟ رويا دارم خواب ميبينم يوكيس؟!!!

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:, :: 15:21 ::  نويسنده : نگین

 
cache01last1427017843